جدول جو
جدول جو

معنی هفت گرد - جستجوی لغت در جدول جو

هفت گرد
(هََ گِ)
کنایه از هفت آسمان است. (یادداشت مؤلف) :
ز پرورده سیر آید این هفت گرد
شود بی گنه کشته چون یزدگرد.
فردوسی.
به فرمان شاه جهان یزدگرد
که سالار بد اندر این هفت گرد.
فردوسی.
به ژرفی نگه کن که با یزدگرد
چه کرد این برافراخته هفت گرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفت مرد
تصویر هفت مرد
هفت دسته مردان خدا، برای مثال گردنکش هفت چرخ گردان / محراب دعای هفت مردان (نظامی۳ - ۳۶۹)، اصحاب کهف، هفت تنان، حضرت محمد و خلفای راشدین و حسنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت برگ
تصویر هفت برگ
مازریون، درختچه ای خودرو و زینتی، با پوست قهوه ایی رنگ، میوۀ گرد و قرمز و دانه های گلابی شکل، کانیرو، خامالا، خامالاون، خامالیون، خاماون، خامالیوس
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بَ)
گیاهی است از ردۀ گندم سیاه از تیره توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273) ، نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است:
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشاید رست از این هفت آهنین بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
آرایش کرده. آراسته. دارای آرایش کامل. هرهفت کرده:
سحرگه این عروس هفت کرده
برون آمد به ناز از پشت پرده.
نظامی.
رجوع به هرهفت کرده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ)
کنایه از هفت طبقۀ زمین باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ رَ)
هفت فلک:
دوران که فرس نهادۀ توست
با هفت فرس پیادۀ توست.
نظامی (لیلی و مجنون ص 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ دَ / دِ)
هفت پردۀ چشم. (از برهان) :
اشک حرم نشین نهان خانه مرا
زآنسوی هفت پرده به بازار می کشی.
حافظ.
، هفت آسمان. (برهان) :
چرخ مشعبد از رخ عابدفریب تو
در زیر هفت پرده خیالی نیافته.
سعدی.
، هفت پردۀ ساز. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ پِ دَ)
هفت بانو که کنایت از سبعۀ سیاره باشد. (برهان) ، هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
هفت فلک. هفت آسمان. هفت خراس:
تسبیح هفت چرخ شنودستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر.
ناصرخسرو.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درۀ تاج عقل و تاج سخن.
نظامی.
برون جسته از کندۀ چاربند
فرس رانده برهفت چرخ بلند.
نظامی.
شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
دارویی است که آن را مازریون میگویند، دفع مرض استسقا می کند. (برهان). برگ درختی است شیردار به قدر درخت سماق و بر دو سه رنگ است و به شیرازی آن را هشت رو و به عربی مازریون نامند. (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت فلک. (انجمن آرا) (برهان) :
یکدلۀ شش جهت و هفتگاه
نقطۀ نه دایره بهرامشاه.
نظامی.
، هفت کشور. (برهان). مثال معنی اول برای این معنی هم مناسب مینماید
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ رَ)
کنایت از هفت زمین است:
زین هفت پرند پرنیان رنگ
گر پای برون نهی خوری سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ دَ / دِ)
نرگس صدبرگ را گویند، و به عربی عبهر مضاعف خوانند. (برهان). بهترین نرگسها که صدبرگ نیز گویند و به تازی عبهر مضاعف. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت آب. نام قدیم پنجاب است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 25) :
بکن شادم از شادی این سرود
مگر بگذرم زآب این هفت رود.
نظامی.
چو هندوی شب زین رواق کبود
رسن بست بر فرضۀ هفت رود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ صَ)
هفت اقلیم. (برهان). هفت خاک. هفت ده. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف). که دارای هفت در باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ کُرَ / رِ)
هفت آسمان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ رَ)
رجوع به هفت در شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
کنایه از هفت طبقۀ زمین است:
ای یار قدیم عهد چونی
وی مهدی هفت مهد چونی ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ)
هفت آسمان. هفت چرخ. هفت فلک. هفت کحلی:
جلالش برنگیرد هفت گردون
سپاهش برنتابد هفت کشور.
عنصری.
بر سرش ناگهان شبیخون برد
گرد بالای هفت گردون برد.
نظامی.
ما که جزوی ز هفت گردونیم
با تو بیرون ز هفت بیرونیم.
نظامی.
چون بنالد زاربی شکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ گِ رِهْ)
کنایت از هفت آسمان. (برهان) :
گر هفت گره به چرخ دادی
هفتاد گره بدو گشادی.
نظامی.
، کنایت از هفت زمین یا هفت کشور. (برهان) :
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت فرش
تصویر هفت فرش
هفت بوب گواژ هفت اشکوب زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت برگ
تصویر هفت برگ
گونه ای ازمازربون مشت رو
فرهنگ لغت هوشیار
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت پرده
تصویر هفت پرده
هفت پرده چشم: (ای دردو ثاق وهفت پرده برتودوعروس جلوه کرده) (تحفه العراقین) (اشک حرم نشین نهانخانه مرا زان سوی هفت پرده ببازارمیکشی) (حافظ) توضیح بعقیده قدماچشم ازهفت پرده یاطبقه مرکب است: ملتحمه که از همه بیرون ومماس باهواست، قرنیه
فرهنگ لغت هوشیار
هفت لاشه گواژ هفت توپال: زریا تلا سیم یا نکره آهن مس ارزیر (قلعی) سرب سیماب هفت فلز: الف - باعتباری (زر سیم آهن مس ارزیر سرب وسیماب)، ب - وباعتبار دیگر آهن جست (ونرح توتیا) سرب زرسیم قلع (قلعی) مس
فرهنگ لغت هوشیار
هفت وات بیست وهشت حرف الفبارا بچهاربخش (هریک شامل هفت حرف) بنابرانتساب آنها بعناصراربعه - تقسیم کنند اینچنین: یا هفت حرف آبی. ز ک س ق ث ظ. یاهفت حرف آتشی: ا ه ط م ف ش ذ. یا هفت حرف خاکی: د ح ل ع ر، غ. یاهفت حرف باده (هوایی) : ب و ن ص ت ض
فرهنگ لغت هوشیار
هفت گز. توضیح - این ترکیب در تداول بصورت واحدی برای اندازه گرفتن طول بکارمیرود: (هفت ذرع کفن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت زرده
تصویر هفت زرده
گل نرگس صدبرگ که آنرا بهترین نرگسهادانند عبهرمضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت حرف
تصویر هفت حرف
((~. حَ))
بیست و هشت حرف الفبا را به چهار بخش (هر یک شامل هفت حرف) بنابر انتساب آن ها به عناصر اربعه تقسیم کنند، اینچنین، هفت حرف آبی، ج، ز، ک، س، ق، ث، ظ، هفت حرف آتشی، ا، ه، ط، م، ف، ش، ذ، هفت حرف خاکی، د، ح، ل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت گنج
تصویر هفت گنج
((~. گَ))
از آهنگ های موسیقی قدیم ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت گوی
تصویر هفت گوی
هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت پدر
تصویر هفت پدر
((~. پِ دَ))
کنایه از هفت سیاره
فرهنگ فارسی معین